۱
میخواهم "زن" باشی
و در دانشِ کیمیایِ ن ادعایی ندارم
نمی دانم این بوی خوش ( عطرِ مادینگی)
از کجاست؟
چگونه شود آهو،آهوی مُشکین!
و یا بلبلان،چگونه در آوازخوانی
به این چیره دستی رسند؟
میخواهم "زن" باشی
و میدانم این را که چندان گزینه
مرا پیش رو نیست!
شاید
جزیره کنم کشف (روزی)
و یا درّ و گوهر بیابم.
به رازی که در(خلقتِ) "زن"شگفتیِ هشتم.
(نهان است) اما نخواهم رسید!
۲
میخواهم "زن" باشی
و نمیدانم این داروی پُر ارزش را چگونه بیامیزم؟!
و نمیدانم پروانه چگونه بگوید شعر؟!
و چگونه سر انگشتان شهد و شِکر ریزند؟!
و و کدامین شهر است آنجا
که فروشند ابریشم؟!
میخواهم "زن" باشی
با خالت.آن (نقطه ی) کوچک.و
با .
آن سرشارِ…درخشانِ.بیپروایِ
بزرگوار و توانا!
۳
میخواهم "زن" باشی
و به کار (ترکیبِ) شراب و زر
و بلور و بابونه
ندارم کاری!
و سپیدی دستان تو
و کلیدِ (سفید) این پیانو.
برایم یکسان است!
و حضور تو تنها کافی ست
که نباشد جایی!
و آمدنت نبودِ زمان را جبران
لبخندی که به چشمان داری
شرطِ آغاز جشن است
و رویت.
گذرنامه ام برای ورود به کشور عشق!
۴
میخواهم "زن" باشی
آنگونه که همه این هزاران سال
آمده در در دیوان هایِ شعر و
شرحِ احوالِ عاشقان و
دفترهای آب و گُل و یاسمنِ دنیا!
من تو را همچو کبوتر آرام و
چون زلالِ باران از ابر سپید و
چنان آهوی سرگردان
بینِ "نَجد" و "تهامه"
می خواهم!
۵
میخواهم مانند نی باشی که
به تابلوهای ماندگارِ (نقاشی) میبینیم
و چنان دوشیزگانی که
به نقاشیهای سقف کلیساهایند و
زیر نورِ مهتابِ (درخشان)
میشویند!
میخواهم از تو که "زن" باشی
تا شود سبزیِ برگ درختان مانا
و به سوی ما آید ابر و باران
میخواهم از تو که "زن" باشی
اما.نه برای خود
که برای خوشبختیِ نوعِ انسان!
۶
میخواهم "زن" باشی
تا پایندگیِ زندگی به روی زمین.
و ماندگاریِ شعر.
در دوران ما ممکن باشد
و ستاره ها و روزگاران و
کِشتی ها و دریاها و الفباها باقی باشند
تا وقتی که تو زن باشی،حال ما هم خوب است و
تا وقتی نگی ات باشد.
برای تمدن جایِ نگرانی نیست!
۷
میخواهم "زن" باشی
با (همان) شیوه ی کُهن ات در آرایش!
و هرآنچه گردنبندِ سنگِ معدن
(که به آنها می آرایی خود را)
گیسوان بلندی که دُمِ اسبی
پشت سر رها می کنی و می بندی!
و لبانی اندک سرخ و عطری آرام!
سرمه ای سایه وار و
ی
که چنان پرندهی دستآموزی
رامَش سازم و
تاج و عصای پادشاهی به او بخشم!
۸
میخواهم که "نه" باشی
و همین تنها خواهشِ من از توست!
آخرین آرزوی مناز لبهات.
پس به نام کودکی سوگند
از تو نگی میخواهم!
و به مردانگی قَسَم،نگی!
و به مادرانگی قَسَم،نگی!
و به نام همه ی آوازه خوان ها و شاعرها
و به نامِ همه ی یاران رسول و
اولیاء(مقرب درگاه الهی) سوگند!
از تو نگی می خواهم
خواهشم را بگو میپذیری ؟!
۹
می خواهم با دستانت
و زمزمه ی گوشوارههایت
"زن" باشی!
می خواهم در سخن و خاموشی
ناتوانی.ترس و
پاکی و نیرنگت
زن باشی!
و خَرامیدن پُر فرّ و شکوه و
نُهُمین فرمانروایی تو
باشد زن وار!
که تو را با نگی ات از سر تا پا.
و تمامِ نگی ات می خواهم
نه زنِ بینابینی بودن!
۱۰
میخواهم "زن" باشی
چرا که تمدن زن است
و شعر زن!
و خوشهی گندم زن است
و شیشهی عطر، زن!
و پاریس - بین همه شهرها- زن!
و بیروت - با تمام زخمی که به تن دارد - زن مانده
پس سوگندت میدهم
به نام (همه) آن ها که قصد سُرایش شعری دارند
و به نام آنان که اراده ی آفرینش عشقی.
و به نام آنان که می خواهند
خدا را بشناسند
زن باش!
درباره این سایت